تاسه گرفتنلغتنامه دهخداتاسه گرفتن . [ س َ / س ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره ). || درماندن در رفتار از سستی . || دچار اضطراب شدن : چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت .<p class="auth
تاسعلغتنامه دهخداتاسع. [ س ِ ] (ع ص )نهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : در آخر مجلد تاسع سخن روزگار امیر مسعود رضی اﷲعنه بدان جایگاه رسانیدم که وی عزیمت درست کرد، رفتن بسوی هندوستان [ را ] و تا چهار روز بخواست رفت و مجلدبر آن ختم کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب
تاسهلغتنامه دهخداتاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد م
تاییشهلغتنامه دهخداتاییشه . [ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورک سردشت در بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15هزارگزی شمال خاوری سردشت و 7 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ سردشت به مهاباد واقع است . کوهستانی و جنگل است و آب و هوای آن معت
توسعلغتنامه دهخداتوسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفسح و افزو
تفیهرلغتنامه دهخداتفیهر. [ ت َ ف َ هَُ ] (ع مص ) فراخ حال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تاسه گرفتن اسب را و مانده گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفهیر شود.
تاسه گیرلغتنامه دهخداتاسه گیر. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب )آنکه و آنچه تاسه آرد. آنچه بیم و اضطراب و گرفتگی گلو ایجاد کند. رجوع به تاسه گرفتن شود : وعده ها باشد حقیقی دلپذیروعده ها باشد مجازی تاسه گیر.مولوی (مثنوی
ربولغتنامه دهخداربو. [ رَ ب َ ] (ع مص ) ربا. رباء. بربالیدن در میان قومی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). فزون شدن و گوالیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). افزون شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). رجوع به رِبا و رِباء شود. || ب
تالواسهلغتنامه دهخداتالواسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) تاسه است . (فرهنگ اوبهی ) (از صحاح الفرس ). مانند تاسه بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تاسه گرفتن بود. (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 440). تالواسه مانند تاسه باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نس
کبولغتنامه دهخداکبو. [ ک َب ْوْ ] (ع مص ) کُبُوّ. بر روی افتادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || بی آتش شدن آتش زنه . (از منتهی الارب ). آتش از سنگ آتش زنه بیرون ناآمدن . (تاج المصادر). || بلندشدگی خدرک . (منتهی الارب ). کبو آتش ؛ بلند گردیدن آن . (از اقرب الموارد). کبا ا
تاسهلغتنامه دهخداتاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد م
تاسهفرهنگ فارسی عمید۱. ملال؛ اندوه: ◻︎ یار همکاسه هست بسیاری / لیک همتاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱: ۴۴۷ حاشیه).۲. نگرانی.۳. بیتابی؛ اضطراب.۴. تیرگی چهره و فشردگی گلو از غم و درد.
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
تاسهفرهنگ فارسی معین(س ِ) (اِ.) 1 - اندوه ، ملالت . 2 - اضطراب ، بی تابی . 3 - ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد.
تاسهلغتنامه دهخداتاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد م
تاسهفرهنگ فارسی عمید۱. ملال؛ اندوه: ◻︎ یار همکاسه هست بسیاری / لیک همتاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱: ۴۴۷ حاشیه).۲. نگرانی.۳. بیتابی؛ اضطراب.۴. تیرگی چهره و فشردگی گلو از غم و درد.
هم تاسهفرهنگ فارسی عمیدشریک در غم و اندوه: ◻︎ یار همکاسه هست بسیاری / لیک همتاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱: ۴۴۷ حاشیه).