تأویل کردنلغتنامه دهخداتأویل کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن . (ناظم الاطباء). توجیه . گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن : و
تأویل نهادنلغتنامه دهخداتأویل نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) توجیه کردن : عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی تا کنی بی سببی تافته ای را شادان . فرخی .ناشدن سخت زشت باشد و تا
تأویلیلغتنامه دهخداتأویلی . [ ت َءْ ](ص نسبی ) منسوب به تأویل و تفسیر سخن : چون بمشکلهای تأویلی بگیرم راهشان جز بسوی زشت گفتن ره ندانند ای رسول . ناصرخسرو.رجوع به تأویل شود.
اهل تأویللغتنامه دهخدااهل تأویل . [ اَ ل ِ ت َءْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل باطن . مقابل اهل ظاهرو صورت . آنانکه بظاهر قرآن التفات نکرده وتأویلی تکیه نمایند. رجوع به جامعالحکمتی
glossesدیکشنری انگلیسی به فارسیبراق، تاویل، تفسیر، شرح، حاشیه، نرمی، صافی، براقی، جلا، جلوه ظاهر، تفصیل، توضیح، سفرنگ، تصریح، صیقل دادن، تاویل کردن، برق انداختن، حاشیه نوشتن بر، تفسیر کردن، خ
glossدیکشنری انگلیسی به فارسیبراق، تاویل، تفسیر، شرح، حاشیه، نرمی، صافی، براقی، جلا، جلوه ظاهر، تفصیل، توضیح، سفرنگ، تصریح، صیقل دادن، تاویل کردن، برق انداختن، حاشیه نوشتن بر، تفسیر کردن، خ
بیانفرهنگ مترادف و متضاد۱. تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح ۲. ابراز، اشعار، اظهار، تقریر ۳. تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق ۴. اعتراف ۵. آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن ≠ تحریر، ترقیم، نوش
تشریحفرهنگ مترادف و متضاد۱. تاویل، تعریف، تفسیر، توجیه، توصیف، توضیح، ۲. شرح، وصف ۳. کالبدشکافی، کالبدشناسی
تفسیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف ۲. بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارشدادن
ارومشلغتنامه دهخداارومش . [ ] (اِ) تأویل این خبر آن باشد که حسنات بر اعواض کنند یعنی اعواض آلام او (ظالم ) بردارند و بمظلوم دهند، چه بادله ٔ عقل درست شده است که بعمل کسی دیگری ر
شارستان زرینلغتنامه دهخداشارستان زرین .[ رَ ن ِ زَرْ ری ] (اِخ ) نام شهری افسانه ای که تاویل پسر قابیل در ولایت زنگستان بنا کرد. دیوار آن از آهن ، دوازده فرسنگ اندر دوازده فرسنگ و بالای
هرمنوتیکفرهنگ انتشارات معین(هِ مِ نُ) [ فر. ] (اِ.) روش تأویل و تفسیر، کشف پیام ها، نشانه ها و معانی یک متن یا پدیده .
glossedدیکشنری انگلیسی به فارسیبراق، صیقل دادن، تاویل کردن، برق انداختن، حاشیه نوشتن بر، تفسیر کردن، خوش نما کردن