تأویل کردنلغتنامه دهخداتأویل کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن . (ناظم الاطباء). توجیه . گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن : و
تأویل نهادنلغتنامه دهخداتأویل نهادن . [ ت َءْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) توجیه کردن : عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی تا کنی بی سببی تافته ای را شادان . فرخی .ناشدن سخت زشت باشد و تا
تأویلیلغتنامه دهخداتأویلی . [ ت َءْ ](ص نسبی ) منسوب به تأویل و تفسیر سخن : چون بمشکلهای تأویلی بگیرم راهشان جز بسوی زشت گفتن ره ندانند ای رسول . ناصرخسرو.رجوع به تأویل شود.
اهل تأویللغتنامه دهخدااهل تأویل . [ اَ ل ِ ت َءْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل باطن . مقابل اهل ظاهرو صورت . آنانکه بظاهر قرآن التفات نکرده وتأویلی تکیه نمایند. رجوع به جامعالحکمتی
تاولگویش اصفهانی تکیه ای: tâvel طاری: dâvel طامه ای: tâvel طرقی: dâvel کشه ای: toval نطنزی: tovel / tâvel
تافیلالتلغتنامه دهخداتافیلالت . [ ل ِ ] (اِخ ) ولایتی به مغرب ، مرکز قدیمی آن سجلماسه ، و آن زادگاه اشرف علویین فیلالیین است که تا امروز در آنجا حکومت دارند. (از المنجد). قسمتی از م
تاقیللغتنامه دهخداتاقیل . (اِخ ) نام قومی است : ...که بدان ناحیه کسهااند بسیار، مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است (اند) و همیشه با ایشان شب و ر
تاول زدنلغتنامه دهخداتاول زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تاول کردن . آبله برآوردن . تَنَفﱡظ. رجوع به تاوِل و تاول کردن شود.
تاول کردنلغتنامه دهخداتاول کردن . [ وَ / وِک َ دَ ] (مص مرکب ) تاول زدن . آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده . رجوع به تاول و ت
تأبیللغتنامه دهخداتأبیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) صاحب شتران بسیار شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برگزیدن شتران را برای بچه و شیر. (از منتهی الارب ) (از
تأثیللغتنامه دهخداتأثیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) بااصل و استوار کردن . || زکوة دادن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اصل گردانیدن ؛ یعنی بضاعت خود ساختن و گرد آوردن