تأهیللغتنامه دهخداتأهیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) سزای چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سزاوار کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اهل قرار دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || مرحبا گفتن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن د
تأهللغتنامه دهخداتأهل . [ ت َ ءَهَْ هَُ ] (ع مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بااهل شدن . (زوزنی ) (از قطر المحیط). زن خواستن و با اهل شدن . (منتهی الارب ). زن خواستن و صاحب عیال و اطفال شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زن خواستن و نکاح کردن . (فرهنگ نظام ). زن گرفتن و خداوند اهل
طاحللغتنامه دهخداطاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) سپُر زرنگ .- خمر طاحل ؛ خمر کدر تیره رنگ و کذلک غبار طاحل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تأهل ساختنلغتنامه دهخداتأهل ساختن . [ ت َ ءَهَْ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) تأهل . زن کردن . زن گرفتن . صاحب اهل شدن : و ابوطالب به قم آمد و ساکن شد و تأهل ساخت . (تاریخ قم ). رجوع به تأهل شود.
استأهلدیکشنری عربی به فارسیاستحقاق داشت (پيدا كرد) , شايسته بود , شايستگى پيدا كرد , صلاحيت داشت , مستحقّ (مستوجب) شد
متأهلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی مزدوج، تازه عروس، تازه داماد، شاهداماد، شوهردار، زندار، عقدکرده، عقدی، محصن، محصنه
متأهلگویش خلخالاَسکِستانی: žen bačča dâr دِروی: zenə bačča dâr شالی: zan bačča dâr کَجَلی: žan hərdülin کَرنَقی: kəflat dâr کَرینی: kəflat mand کُلوری: xrədə dâr گیلَوانی: žen.ə bačca.dâr لِردی: kəflat dâr