یباریحلغتنامه دهخدایباریح . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یبروح . یباریح السبعة؛ مردم گیاه هفت گانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یبروح شود.
بارهلغتنامه دهخداباره . [رَ ] (اِخ ) اقلیمی است از اعمال جزیرةالخضراء در اندلس که در آن کوههای بلند است و در میان مردم آن فتنه ها و آشوبهایی در قدیم و جدید روی داده است و محصولش بیشتر میوه بود نه کشت و زرع . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" di
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پاره بمعنی قطعه یا تکه و آن قطعه ای ازمسکوکات است مساوی پنج هشتم قرش . (اقرب الموارد).
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند که بعربی فرس خوانند. (برهان ) . اسب که بارگی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (معیار جمالی ). اسب . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 435) (انجمن آرا) (صحاح الفرس )
آدم مصیبتزدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی تزده، قربانی، مظلوم، صید، بلازده، بلادیده، آدم ساده بدبخت، بیچاره، آدم بدشانس، مبتلا، شخص بیمار
انسان ضعیففرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ضعیف، بیمار، مریض، شخصبیمار بیچاره، آدم بدشانس نوزاد، جوان ضعیفالنفس، آدم ترسو دردانه، عزیز مصیبتزده مظلوم، بازیچۀ دست، آدم ساده
بیچارهلغتنامه دهخدابیچاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مسکین . (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان . (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، بیچارگان . درمانده . ناتوان : بدگشت چرخ با من بی
پنج بیچارهلغتنامه دهخداپنج بیچاره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره را گویند یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. (برهان قاطع). کیوان و زاووش و بهرام و ناهید و تیر. پنجه ٔ بیچاره .
بیچارهلغتنامه دهخدابیچاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مسکین . (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان . (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، بیچارگان . درمانده . ناتوان : بدگشت چرخ با من بی
پنجه ٔ بیچارهلغتنامه دهخداپنجه ٔ بیچاره . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پنج بیچاره . خمسه ٔ سیارة. پنج ستاره ٔروان . پنج ستاره ٔ گردان ، تیر و ناهید و بهرام و برجیس و کیوان . عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل . خمسه ٔ متحیر