بادیارلغتنامه دهخدابادیار. (اِ) باز و شاهین شکاری . (آنندراج ). قوش شکاری .(ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 160 شود.
باذارلغتنامه دهخداباذار. (اِخ )(بند...) ظاهراً بندی به یمن از ساخته های بهمن : از آثار او [ بهمن ] بند کوارفارس و باذار در یمن . اکنون آنرا تماشا خوانند... (تاریخ گزیده چ عکسی ص 98).
باژدارلغتنامه دهخداباژدار. (نف مرکب ) باجبان . کسی که باج و خراج از مردم میگیرد. (هفت قلزم ). باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان باشد یعنی کسی که باج و خراج از مردم میگیرد. (برهان قاطع). آنکه پاسبانی گذار و رودخانه و غیره کند بجهت باج گیری و باژبانش گویند.بمعنی باجدار است . (فرهنگ شعوری ). || باج
بایدارلغتنامه دهخدابایدار. (اِخ ) پسر جغتای پسر چنگیزخان از امرای مغول که بهمراهی سایر سرداران مغول تا حدود آس و روس پیش راند. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ص 205 و 224 و حبیب السیر چ طهران ص 18