بیآبرو کردن

مترادف

بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بیاعتبار ساختن

جست‌وجوی دقیق

بیآبرو کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

blot, denigrate, discredit, disparage, foul, shame, smirch

بیآبرو کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنام کردن، رسوا کردن، مفتضح ساختن، بیاعتبار ساختن

جست‌وجوی هم‌آوا

باآبرو

فرهنگ فارسی عمید

آبرودار؛ آبرومند.

بیآبرو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

disgraceful, dishonorable

باآبرو

فرهنگ فارسی معین

(ص مر.) صاحب آبرو، آبرودار، باارزش ، بااعتبار.

باآبرو

فرهنگ مترادف و متضاد

آبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر ≠ بیآبرو

بیآبرو

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنام، بیغیرت، بیناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح ≠ آبرومند، آبرودار

جست‌وجوی مشابه

بیآبرویی کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

قشقرق راه انداختن، جنجال و هیاهو کردن

بیآبرو کردن شوهر خود

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cuckold

جست‌وجوی متن

مفتضح شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنامشدن، رسوا شدن، بیآبرو شدن

مفتضح کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنام کردن، رسوا کردن، بیآبرو کردن

dishonourable

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بی شرمانه، پست، بیابرو، از روی بیشرمی، نا شایسته

باآبرو

فرهنگ مترادف و متضاد

آبرودار، آبرومند، باحیثیت، محترم، معتبر ≠ بیآبرو

undo

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، واچیدن، خراب کردن، بیابرو کردن، باز کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

بیآبرو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

disgraceful, dishonorable

بیآبرو

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنام، بیغیرت، بیناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح ≠ آبرومند، آبرودار

جست‌وجوی هم‌قافیه

بیآبرو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

disgraceful, dishonorable

بیآبرو

فرهنگ مترادف و متضاد

بدنام، بیغیرت، بیناموس، رسوا، فرومایه، مفتضح ≠ آبرومند، آبرودار

ترجمه مقاله