بوک و مگرلغتنامه دهخدابوک و مگر. [ ک ُ م َ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بمعنی بوک است و مرادف مگر، بمعنی بود که و باشد که و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ) (آنندراج ) : چنگ در شاخ ه
بوک مارکواژهنامه آزادچوب الف، چوب الف گذاشتن. کاربر رایاتار (اینترنت) در دفتر یادداشت ناوشگر (مرورگر) چوب الف گذاری می کند. بدینسان با تنها یک تیلیک موشی به تارنمای دلپسندش می رود.
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِخ ) دهی از دهستان الموت ، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بوکلکلغتنامه دهخدابوکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) میوه ای است مغزدار که آنرا «ون » گویند و ترکان ، چتلاقوچ و عربان ، حبةالخضراء خوانند. (برهان ). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِ خ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی ). مرکز آن قصبه ٔ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِ) نعل آهنی باشد که بوقت رفتن بالای برف ، در پا کنند. || برف خانه . (آنندراج ).
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِخ ) دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است . و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بوکرد باصریلغتنامه دهخدابوکرد باصری . [ ک ِ دِ ص ِ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران ومرکب از 400 خانوار است . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
بوکسلغتنامه دهخدابوکس . [ ب ُ ] (اِ) نوعی ورزش و آن عبارت از مشت زدن دو تن است بیکدیگر، با دستکشهای مخصوص ، در زمینی مربع (رینگ ). مشت زنی . (فرهنگ فارسی معین ). از «باکس » انگل
بوکهلغتنامه دهخدابوکه . [ ک ِ ] (صوت ) بوک . بود که . (فرهنگ فارسی معین ). باشد که . (آنندراج ). بود که و شاید که . (ناظم الاطباء) : دعای من به تو بر، بوکه مستجاب شوددعا کنم به