بوکلغتنامه دهخدابوک . (صوت ) بود که و باشد که ، در هنگام تمنا اظهار کنند و در عربی عسی و لعل گویند. (آنندراج ). مخفف بود که و باشد که ، باشد. کلمه ٔ تمنا است و بعربی عسی و لعل
بوکلغتنامه دهخدابوک . (ع اِ) آتش گیره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) : غله کردی به زیربوک نهان چون نرانند بوک بر
بوکلغتنامه دهخدابوک . [ ب َ ] (ع اِ) اول بوک ؛ اول مرتبه یا اول چیزی . یقال : لقیته اول بوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بوکلغتنامه دهخدابوک . [ ب َ ] (ع مص ) برجستن خر نر بر ماده . || گرد ساختن گلوله ٔ گلین را در هر دو کف دست . || فروختن متاع یا خریدن آن را. || کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن ت
بوکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. باشد که: ◻︎ بر بوکومگر عمر گرامی مگذارید / خود محنت ما جمله ز بوکومگر آمد (انوری: ۱۴۰).۲. کاشکی: ◻︎ تو هم ابنیمین بر این میباش / مگذران عمر خود به بوک و
بوک و مگرلغتنامه دهخدابوک و مگر. [ ک ُ م َ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بمعنی بوک است و مرادف مگر، بمعنی بود که و باشد که و بعربی عسی و لعل گویند. (برهان ) (آنندراج ) : چنگ در شاخ ه
بوک مارکواژهنامه آزادچوب الف، چوب الف گذاشتن. کاربر رایاتار (اینترنت) در دفتر یادداشت ناوشگر (مرورگر) چوب الف گذاری می کند. بدینسان با تنها یک تیلیک موشی به تارنمای دلپسندش می رود.
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِخ ) دهی از دهستان الموت ، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بوکلکلغتنامه دهخدابوکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) میوه ای است مغزدار که آنرا «ون » گویند و ترکان ، چتلاقوچ و عربان ، حبةالخضراء خوانند. (برهان ). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِ خ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی ). مرکز آن قصبه ٔ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در
بوکانلغتنامه دهخدابوکان . (اِ) نعل آهنی باشد که بوقت رفتن بالای برف ، در پا کنند. || برف خانه . (آنندراج ).