بوملغتنامه دهخدابوم . (ع اِ) جغد و آن پرنده ای است که به نحوست اشتهار دارد. و بعضی گویند بوم پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ و سر و گوش و چشمهای او بگربه میماند و شبها
پاک بوملغتنامه دهخداپاک بوم . (اِ مرکب ) کشور پاک . خطه ٔ پاک . || (ص مرکب ) پاک نهاد : گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی و بادانش و پاک بوم .فردوسی .
پاکیزه بوملغتنامه دهخداپاکیزه بوم . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد (؟) : جوانی خردمند و پاکیزه بوم ز دریا برآمد بدربند روم . سعدی (بوستان ).شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در
تازه بوملغتنامه دهخداتازه بوم . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جا و مقام تازه . منزل خوش و نیک . سرزمین خرم : بفرمود تا نامداران روم برفتند صد مرد از آن تازه بوم . فردوسی .فرستاده برگشت از
ریگ بوملغتنامه دهخداریگ بوم . (اِ مرکب ) ریگزار. ریگستان . شنزار. زمینی شنی و ماسه زار : اگر هاتفی گفت کای اهل روم فروزنده ریگیست این ریگ بوم . نظامی .به گنج و به فرمان در آن ریگ ب