بهسختی افتادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل فتادن، بهزحمت افتادن، افتادن، گرفتار شدن، بد دیدن، بد آوردن، امروز را فردا کردن، در محنت بودن، مبتلابودن، آفتابش از مغرب درآمدن، بیچاره شدن، بدبخت شدن، در سختی بودن، رنج بردن آفت زدن
بهسختیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) بهسختی، بهزحمت، بامشقت، بهدشواری، بهزور بد
اعسارفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) عاجز بودن از ادای دین بهواسطۀ فقر و تهیدستی.۲. [قدیمی] تنگدست شدن؛ نیازمند شدن؛ به سختی افتادن.
خنس و فنسلغتنامه دهخداخنس و فنس . [ خ ِ ن ِ س ُ ف ِ ن ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ناراحتی . اشکال . رنج . سختی .- به خنس وفنس افتادن ؛ به ناراحتی و اشکال افتادن . به سختی افتادن .
انتکابلغتنامه دهخداانتکاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تیردان یا کمان را بردوش افکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تیردان یا قوس را بر دوش انداختن . (از ذیل اقرب الموارد). || در رنج و سختی افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ارباخلغتنامه دهخداارباخ . [ اِ ] (ع مص ) در سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خریدن کنیزک رَبوخ را یعنی زنی که در وقت مباشرت بیهوش گردد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازذیل اقرب الموارد). || بر هم نشستن ریگ وستبر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بهسختیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) بهسختی، بهزحمت، بامشقت، بهدشواری، بهزور بد
بهسختیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) بهسختی، بهزحمت، بامشقت، بهدشواری، بهزور بد