بلهانهلغتنامه دهخدابلهانه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به بله که جمع ابله است . (آنندراج ). بطور بلاهت و بی تمیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : سنگها طفلان به من انداختندبس که کردم بی قدش بلهانه رقص .عقل حیران است در بازیچه
بلهانهفرهنگ فارسی معین(بُ نِ) [ ع - فا. ] 1 - (ق مر.) به طور بلاهت و بی تمیزی . 2 - (ص .) شبیه و مانند بله .
پی کورلغتنامه دهخداپی کور. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی اثر پای . که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش . بی نشان پای بر زمین : پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زادسرمست بختیی است نه می دیده و نه جام . خاقانی