بقادرلغتنامه دهخدابقادر. [ ] (اِخ ) شعبه ای از کوههای البرز که در قسمت جلگه های ایالت تهران (نزدیک رباط کریم ) پیش رفته . (یادداشت بخط مؤلف ).
بقدرلغتنامه دهخدابقدر. [ ب ِ ق َ رِ ] (ق مرکب ) بملاحظه و به اندازه و بحسب و موافق . (ناظم الاطباء). همواره لازم الاضافه است : بقدر بردنم نه بار بر من منه بیش از کشش تیمار برمن . نظامی .- بقدر احتیاج ؛ برحس
بیقدرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیارزش، غیرمهم، کمارزش، کمبها ۲. بیعزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل ≠ ارزشمند
soدیکشنری انگلیسی به فارسیبنابراین، پس، چنین، چنان، چندان، اینقدر، بنابر این، انقدر، همینطور، همچنان، بقدری، این طور، چندین، همچو، همینقدر، بهمان اندازه، از انرو، باین زیادی
محسللغتنامه دهخدامحسل . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند. || آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء).
مستوکفلغتنامه دهخدامستوکف . [ م ُت َ ک ِ ] (ع ص ) آنکه در غسل بقدری آب میریزد که چکیده می شود. (از منتهی الارب ). و رجوع به استیکاف شود.
لذادیکشنری عربی به فارسیچنين , اينقدر , اينطور , همچو , چنان , بقدري , انقدر , چندان , همينطور , همچنان , همينقدر , پس , بنابراين , از انرو , خيلي , باين زيادي , براي ان (منظور) , از اينرو , بنابر اين , بدليل ان , سپس
انتانلغتنامه دهخداانتان . [ اِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک طائف و در آن جنگی میان هوازن و ثقیف واقع شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در آن جنگ بقدری کشته زیادت شد که گندیده و عفن گردید لذا بدین نام موسوم شد. (از مراصدالاطلاع ).