بصورلغتنامه دهخدابصور. [ ] (اِخ ) پدر بلعام بود که درعهد عتیق بعور خوانده شده . (از قاموس کتاب مقدس ).
مهرهچَفتهvoussoirواژههای مصوب فرهنگستانهریک از قسمتهای ذوزنقهای در چَفتههای معماری مغربزمین، معمولاً از جنس سنگ یا آجر
مهرهچَفتۀ کنگرهایstepped voussoirواژههای مصوب فرهنگستانمهرهای که لبۀ فوقانی آن را صاف میکنند تا با رجِ ساختمایههای پیرامون همتراز شود
طَلقکلاهvisor/ vizorواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ جلوی کلاهخود که چشمها را از نور خورشید محافظت میکند و نمونههای امروزی آن اطلاعات مختلفی را برای کاربر، بهویژه خلبان و سرباز، نمایش میدهد
بیسورلغتنامه دهخدابیسور. (اِخ ) نام شهری است غیرمعلوم . (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). شاید مصحف میسور (هندوستان ) باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران .حکیم زجاجی (از جهانگیری ).<
بصورتلغتنامه دهخدابصورت . [ ب ِ رَ ] (ق مرکب ) صورةً. بظاهر. ظاهراً. ظاهر. برحسب ظاهر. علی الظاهر. پدید. برحسب صورت ، مقابل بمعنی : دورم بصورت از در دولت سرای تولیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم . حافظ.و رجوع به صورت ، معنی ، ظاهر شود.<
آتشبازیلغتنامه دهخداآتشبازی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ترکیباتی از باروت و اجزاء دیگر که در جشنهاو شادیها بصور و اشکال گوناگون افروزند و افکنند.
سانسورلغتنامه دهخداسانسور. (فرانسوی ، اِ) ممیزی و تفتیش مطبوعات و مکاتیب و نمایش ها. این کلمه در زبان فارسی با افعال معین چون کردن و شدن و چی نسبت بصور زیر آید: سانسور کردن ، سانسور شدن ، سانسورچی .
تازیگلغتنامه دهخداتازیگ . (اِ) در نسخه ٔ خطی شرفنامه ٔ منیری متعلق بکتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا این صورت بمعنی «پیلپایه ٔ دیوار» آمده و آن محرف «تازنگ » است که بصور تارنگ و تاژنگ نیز نقل کرده اند. رجوع به تازنگ شود.
خال کوبیلغتنامه دهخداخال کوبی . (حامص مرکب ) عملی است که بدان بشره ٔ آدمی را نگارین کنند بصور گلهاو یا حیوان و یا حروف . و آن بوسیله ٔ آجیدن بشره با سوزن و نیل پاشیدن بجای آجده باشد. کبودزنی . وَشم .
جاستانلغتنامه دهخداجاستان . (اِخ ) نام موضعی از توابع اسفزار است . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب خاستان ضبط کرده و در ذیل همان کتاب چ لیدن بصور جاستان ، حاس ، حاسن ، آمده است . (نزهة القلوب ج 3 ص 178).
بصورتلغتنامه دهخدابصورت . [ ب ِ رَ ] (ق مرکب ) صورةً. بظاهر. ظاهراً. ظاهر. برحسب ظاهر. علی الظاهر. پدید. برحسب صورت ، مقابل بمعنی : دورم بصورت از در دولت سرای تولیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم . حافظ.و رجوع به صورت ، معنی ، ظاهر شود.<