بشانلغتنامه دهخدابشان . [ ] (اِ) گرگ . || کرگدن : و فی بلاده ، (بلاد دهرم ) البشان المعلم و هو الکرگدن . (اخبارالصین والهند ص 14 س 15).
بشانلغتنامه دهخدابشان . [ ب ُ ] (اِخ ) از قرای مرو است در سمت بالای شهر. (از سمعانی ). از قرای مرو است . (مرآت البلدان ج 1 ص 212) (معجم البلدان ). شهری در خراسان قدیم در سمت خاوری هرات در دره ٔ هریرود بفاصله ٔ یک روز راه تا ه
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است در شام و از آن ده است قاضی عبدالوضیم بن علی . (منتهی الارب ) (از مراصد الاطلاع ).
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) بیت شان . شهر فلسطین قدیم بر ملتقای دره های اردن و یزرعیل . در اوایل عصر مفرغ مسکون بود (حدود 3000 - 2000 ق .م .)، و بقایای فراوان از دوره ٔ پیش از بنی اسرائیل دارد. در زمان حتی ها و در
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامة بین بصره و واسط و آن را میسان نیز گویند. (از مراصدالاطلاع ) (از منتهی الارب ). رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 336، کامل ابن اثیر ج 2 ص <
بسانلغتنامه دهخدابسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.
بشانیلغتنامه دهخدابشانی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت به بشان است که قریه ای از قرای مرو بوده . (ازسمعانی ) (از اللباب ج 1 ص 125). رجوع به بشان شود.
بشانیلغتنامه دهخدابشانی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن جریر بشانی از مردم بشان مروبود. پیری نیکوکار بود و پیش از 280 هَ . ق . درگذشت . (از اللباب ج 1 صص 125 -
بجانلغتنامه دهخدابجان . [ ب َج ْ جا ] (اِخ ) محلی بین فارس و اصفهان و تلفظ جیم در زبان فارسیان بین جیم وشین بوده است . (از معجم البلدان ). موضعی است میان فارس و اصفهان و عجم بشان میگویند. (مرآت البلدان ).
چشم فروبستنلغتنامه دهخداچشم فروبستن . [ چ َ / چ ِ ف ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چشم برهم نهادن . چشم بستن . چشم فرودوختن .- چشم از چیزی فروبستن ؛ اعتراض کردن از اعتنا نمودن بشأن آن چیز. (آنندراج ).- || صرف نظر کردن از آن چیز <span class=
بشانیلغتنامه دهخدابشانی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت به بشان است که قریه ای از قرای مرو بوده . (ازسمعانی ) (از اللباب ج 1 ص 125). رجوع به بشان شود.
بشانیلغتنامه دهخدابشانی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن جریر بشانی از مردم بشان مروبود. پیری نیکوکار بود و پیش از 280 هَ . ق . درگذشت . (از اللباب ج 1 صص 125 -
ابوغبشانلغتنامه دهخداابوغبشان . [ اَ غ َ ] (اِخ ) محترش بن خلیل از قبیله ٔ خزاعه . این مرد داستان و مثل گولی و غبن معامله و ندامت و پشیمانی است ، چه وقتی در مستی سدانت کعبه را که در عرب شرافتی بی عدیل است در مقابل خیکی شراب ، بقبیله ٔ قریش بفروخت .
نبشانلغتنامه دهخدانبشان . [ ن ِ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبشان [ بمعنی : خاک سبک ]، شهری از شهرهای ششگانه ٔ دشت یهود است که در نزدیکی عین جدی بود، و بسا میشود که همان ام بغک باشد.