بزآویزلغتنامه دهخدابزآویز. [ ب ُ ] (اِمص مرکب ) واژونه آویختن ، چنانکه قصاب بز را بر قناره آویزد. (آنندراج ) : مدعی گرم تلاش نمکین خواهی شدگر بزآویز شوی بهتر از این خواهی شد. میرنجات (از آنندراج ).|| نام فنی از کشتی . (آنندراج ). نام
بجوشلغتنامه دهخدابجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .
بزگوشلغتنامه دهخدابزگوش . [ ب ُ ] (اِخ ) از اشعار شاهنامه برمی آید که محلی بوده است : ز بزگوش تا شهر مازندران رهی زشت و فرسنگهای گران . فردوسی .ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران . فردوسی .</