بن و برلغتنامه دهخدابن و بر. [ ب ُ ن ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پی و دیوار : بدان ره اندر چندان حصار و شهر بزرگ خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر.فرخی .
بهره برلغتنامه دهخدابهره بر. [ ب َ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) شریک و انباز. (برهان ). شریک و انباز که قسمت خود را برد. (آنندراج ) (انجمن آرا). شریک و انباز. بهره ور. (ناظم الاطباء).
بی برلغتنامه دهخدابی بر. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) بی ثمر. بی بار. رجوع به بر شود. || (اِ مرکب ) سپستان . (از الفاظ الادویه ). گیاهی است که از آن ترشی اندازند. (یادداشت بخط مؤلف ). ف
بیابان برلغتنامه دهخدابیابان بر. [ ب ُرْ ] (نف مرکب ) بیابان نورد. طی کننده ٔ بیابان . که در بیابان رود. بسیارسیر : باد چون عزم اوست در ناوردزآن بیابان بر است و کوه نورد.مختاری .
بیخ برلغتنامه دهخدابیخ بر. [ بی ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه از بیخ برد. قطعکننده از بیخ . از بیخ برنده . || (ن مف مرکب ) از بیخ بریده شده .- بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نز
بیرون برلغتنامه دهخدابیرون بر. [ بی ب َ ] (نف مرکب ) برنده به بیرون وخارج . بیرون برنده . || (اصطلاح بازاریان ) مشتری که برای فروش در ده یا شهرهای کوچک متاع خرد وبرد. (یادداشت مؤلف
بیم برلغتنامه دهخدابیم بر. [ بی ب َ ] (نف مرکب ) خائف و ترسنده . (آنندراج ) (بهار عجم ). بیم برنده و ترسنده . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) بها و قیمت (و وجه آن بر مؤلف معلوم نیست
پرنیان برلغتنامه دهخداپرنیان بر. [ پ َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بری نرم و لطیف دارد : پری خواندم او را وز آنروی خواندم که روی پری داشت آن پرنیان بر. فرخی .ز ساقیان پریروی پرنیان بر گیرمی
پشت برلغتنامه دهخداپشت بر. [ پ ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به گیلان و از آنجاست شیخ الاسلام عبدالقادربن ابی صالح موسی بن جنگی دوست الجیلی مولد 470 و وفات 561 هَ . ق .
پل شکستن برلغتنامه دهخداپل شکستن بر. [ پ ُ ش ِ ک َ ت َ ب َ ] (مص مرکب ) کنایه از محروم ماندن و بی نصیب شدن باشد. (برهان قاطع). بی بهره گردانیدن . (آنندراج ) : فلک پل بر دلم خواهد شکستن
پهنه برلغتنامه دهخداپهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، واقع در 34 هزارگزی شمال باختری همدان ، کنار شوسه ٔ همدان به سنندج . کوهست
پی برلغتنامه دهخداپی بر. [ پ َ / پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پی شناس . آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف . (مهذب الاسماء).
پیش برلغتنامه دهخداپیش بر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج . دامنه ، معتدل ، دا
تاج برلغتنامه دهخداتاج بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) معرب تاجور و عرب آنرا جمع بسته و تجاوره استعمال کرده است «عدی ّبن زید» گوید:بعد بنی تبع نخاورةقد اطمأنت بها مرازبها (المعرب جوالیقی
تب برلغتنامه دهخداتب بر. [ ت َ ب ُ ] (نف مرکب ) که تب برد. که تب قطع کند. دافع تب . قاطع حمی . که علاج تب کند. || دارویی تب بر. هر دوا که قطع تب کند. دواهای تب بر: کتین ، پوست بی
تخت سمن برلغتنامه دهخداتخت سمن بر. [ ت َ ت ِ س َ م َم ْ ب َ ] (اِخ ) تخت صنم بر. کوهی نزدیک شمس آباد چهارمحال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تخت برلغتنامه دهخداتخت بر. [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) بَرنده ٔ تخت . تخت گیر. که تخت رباید و گیرد : تخت بر، آن سر که بر او پای تست بختور، آن دل که در او جای تست .نظامی .
تربه برلغتنامه دهخداتربه بر. [ ت ُ ب ِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان چهارفریضه است که در بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی و 25هزارگزی بندر انزلی بر کنارمرداب واقع شده است . جلگه ای مرطوب