بدمعاملتیلغتنامه دهخدابدمعاملتی . [ ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ ] (حامص مرکب ) بدمعاملگی . بدرفتاری : اهل قم شکایت کردند از بدمعاملتی عمال که در اندک مدتی پیاپی به قم آمدند و هر کس که می آمد مال آن زیاده می کردند. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir
بدمعاملتلغتنامه دهخدابدمعاملت . [ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ ] (ص مرکب ) بدمعامله : دنیا بدین خریدنت از بی بصارتی است ای بدمعاملت به همه هیچ می خری .سعدی .و رجوع به بدمعامله شود.