بدلعابلغتنامه دهخدابدلعاب . [ ب َ ل ُ ] (ص مرکب ) بدسلوک . بدادا. بدخلق . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). بدرفتار. بدمعامله . (یادداشت مؤلف ).- کاشی بدلعاب ؛ در تداول عامه ، به کسی گویند که بدسلوک باشد. (یادداشت مؤلف ).
بدلعابیلغتنامه دهخدابدلعابی . [ ب َ ل ُ ] (حامص مرکب ) سؤسلوک . بدرفتاری . بدمعاملگی . رفتاری خشن . رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف ).- بدلعابی کردن ؛ بدسلوکی و بدخلقی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
خوش لعابلغتنامه دهخداخوش لعاب . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ُ / ل َ ] (ص مرکب ) خوش خلق . مقابل بدلعاب . بجوش . مرافق .
زشتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زشت، بدریخت، کریهالمنظر، کثیف، ناپاک نفرتانگیز، کریه، رکیک، شنیع ناآراسته، نازیبا، بدلقا، بدلعاب، بدگل، ناگیرا، اکبیری ناگوار، وخیم انکرمنکر
ناسازگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه اسازگار، نابههنجار، مباین، متعارض، متغایر، متضاد نامناسب▼ نامساعد بدلعاب، معترض، مخالف، ستیزهجو، محارب، معارض، دشمن مانعةالجمع، متناقض، ضد، مغایر، نامتجانس، ناهمگن، تطبیقناپذیر ناهنجار، غیرطبیعی، خارجی، بیرونی [مجرد] متفاوت
ترشروفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی خلق، اخمو، اخمرو، اخمالو، اخمآلود، بدعنق، عنق، غلاظ، بداخلاق، بدخلق، بدلعاب، افسرده، غیراجتماعی، گلهمند، ترش، بیادب، مالیخولیایی، تندخو، تندطبع برج زهرمار، مدمغ معذب، رنجور، غمگین، ناراحت، رنجیده
بدلعابیلغتنامه دهخدابدلعابی . [ ب َ ل ُ ] (حامص مرکب ) سؤسلوک . بدرفتاری . بدمعاملگی . رفتاری خشن . رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف ).- بدلعابی کردن ؛ بدسلوکی و بدخلقی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).