باترازهin ballast, on ballastواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت کشتیای که دارای ترازه است و بدون بار حرکت میکند
ترازۀ منقولshifting ballast, portable ballastواژههای مصوب فرهنگستانتکهای آهن یا کیسههای شن یا موارد مشابه قابلجابهجایی که بهعنوان ترازه در شناورهای کوچک گنجانده میشود تا شناور ترازمند شود
ماشین روکوبballast compactor, ballast consolidatorواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی برای کوبیدن و متراکم کردن پارسنگ سست از روی خط
واگن پارسنگballast wagon, ballast carواژههای مصوب فرهنگستانواگنی برای حمل و تخلیه و پخش مناسب پارسنگ بر روی بستر خط
بالی بیگلولغتنامه دهخدابالی بیگلو. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر که در چهل هزار و پانصدگزی شمال خاور کلیبر و چهل هزار و پانصدگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مایل بگرمی و 25 تن سکنه ، آب آنجا ا
بالیدنلغتنامه دهخدابالیدن . [ دَ ] (مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نمو کردن . (ناظم الاطباء). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن . نشاء. (ترجمان القرآن ). بالش . نشو و نما. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ نظام ). گوالیدن . رشد. رستن . روییدن .(فرهنگ اسدی )
بالینلغتنامه دهخدابالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راحت و خواب در زیر سر و بازو
باليستيدیکشنری عربی به فارسیپرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله , مربوط بعلم حرکت اجسامي که درهوا پرتاپ ميشوند
باليستيدیکشنری عربی به فارسیپرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله , مربوط بعلم حرکت اجسامي که درهوا پرتاپ ميشوند
لامباليدیکشنری عربی به فارسیمهربان , خوش قلب , خوش , ادم شوخ ومهربان , مهرباني , دوستانه , نرم وملا يم , شوخ , شاددل , سهل انگار , اهمال کار , مسامحه کار , بي علا قه