بافتهفرهنگ فارسی عمیدبههمپیچیده و تابیدهشده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آنها.
بافتهلغتنامه دهخدابافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) منتسج . نعت مفعولی از بافتن . منسوج . نسیج . (آنندراج ). سطحی منسوج پدید آمده از گره خوردن و درهم شدن تارها و پودها چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و جز آن : دویاره ، یکی طوق با افسری <
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
بافتهفرهنگ فارسی عمیدبههمپیچیده و تابیدهشده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آنها.
بافتهلغتنامه دهخدابافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) منتسج . نعت مفعولی از بافتن . منسوج . نسیج . (آنندراج ). سطحی منسوج پدید آمده از گره خوردن و درهم شدن تارها و پودها چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و جز آن : دویاره ، یکی طوق با افسری <
بافتهbraidواژههای مصوب فرهنگستانشیئی متشکل از دو خط موازی، مجموعهای از n نقطه بر روی هریک از دو خط، همراه با یک تناظر یکبهیک بین آن نقاط و n خم نامتقاطع که هریک از آنها نقطهای واقع بر یکی از خطهای موازی را به نقطة متناظر روی خط دیگر وصل میکند
زبون بافتهلغتنامه دهخدازبون بافته . [ زَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پارچه ٔ نازک و سبک بافته شده . (ناظم الاطباء).
زربافتهلغتنامه دهخدازربافته . [ زَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت .(فرهنگ فارسی معین ). قسمی پارچه که در تار یا پود آن از الیاف زر بکار برده باشند. به زر بافته : و جامه های دیباج زر بافته در او پوشانیدند. (تاریخ قم ص <span class
گهربافتهلغتنامه دهخداگهربافته . [ گ ُ هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخفف گوهربافته . که در تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. گهرنشان . بافته شده با گهر. جواهرنشان . گوهرنشان . رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.
بافتهفرهنگ فارسی عمیدبههمپیچیده و تابیدهشده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آنها.