باغشیلغتنامه دهخداباغشی . [ غ َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن موسی بن عمران المستملی باغشی جرجانی . از روات است که از ابی نعیم استرآبادی روایت کرده است . (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60) (معجم البلدان ). این نسبت را تاج العروس بدینص
باغشلغتنامه دهخداباغش . [ غ َ ] (اِخ ) گمان کنم قریه ای از قرای گرگان بوده است . (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60). از قرای گرگان است . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص <span class="hl" dir="
باغشلغتنامه دهخداباغش . [ غ ِ ] (ص مرکب ) که عیار آن تمام نباشد (سکه و جز آن ). غشدار. ناسره . باردار. ناک . مقابل بیغش : زر چون به عیار آید کم بیش نگرددکم بیش شود زرّی کان باغش و بارست . ناصرخسرو.|| ناپاک . آلوده . و رجوع به غش شو
باغشلغتنامه دهخداباغش . [ غ ِ ] (ع ص ) باران نرم و سست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بغشة. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). مطر باغش ؛ نرم ترین باران . (اصمعی بروایت تاج العروس ). و رجوع به بَغش شود.
باغشیقالغتنامه دهخداباغشیقا. [ ] (اِخ ) محلی در بیست هزارگزی شمال شرقی موصل که خرابه های نینوا در نزدیک آن است . و دارای مسجد جامعی است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199). این نام در معجم البلدان و آثار البلاد قزوینی چ بیروت ص
باغشیقالغتنامه دهخداباغشیقا. [ ] (اِخ ) محلی در بیست هزارگزی شمال شرقی موصل که خرابه های نینوا در نزدیک آن است . و دارای مسجد جامعی است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199). این نام در معجم البلدان و آثار البلاد قزوینی چ بیروت ص