بازیگوشی کردنلغتنامه دهخدابازیگوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازی دوست بودن . جلفی و سبکی کردن . شوخ بودن .
بیثباتیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یثباتی، بوالهوسی، تغییر عقیده▼، تجدید نظر، ازگذشتهبریدن، توبه نادرستی، فقدانوظیفه، خیانت، فرقهگرایی چشمپوشی تناقضگويى، فقدانمسئولیت، تفنن، بازیگوشی، تلون مزاج، بیعزمی مراجعت، بازگشت سردرگمی، سرگردانی، بیهدفی