دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
برش بازیابیsalvage cutting/salvage cut, salvage felling, salvage loggingواژههای مصوب فرهنگستانبرداشت درختان مرده یا درحالمرگ، پیش از آنکه ارزش تجاری چوب آنها از دست برود
سرنخ بازیابیretrieval cueواژههای مصوب فرهنگستانمحرک یا عاملی کمکی که حافظه را در یادآوری یاری میکند
مدت بازیابیrecovery timeواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمان لازم بین دو نوبت عصارهگیری اسپرسو برای آنکه دمای لازم دوباره ایجاد شود
نارسایی بازیابیretrieval failureواژههای مصوب فرهنگستانناتوانی در به یاد آوردن اطلاعات موجود در حافظه