بازجوییلغتنامه دهخدابازجویی . (حامص مرکب ) عمل بازجو. تفتیش . تجسس . تحقیق . فحص . بازجست . پژوهش . پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت : ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست .
بازجوییلغتنامه دهخدابازجویی . (حامص مرکب ) عمل بازجو. تفتیش . تجسس . تحقیق . فحص . بازجست . پژوهش . پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت : ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست .
پوزش جستنلغتنامه دهخداپوزش جستن . [ زِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب )پوزش خواستن . پوزش طلبیدن . عذر خواستن : کنون پوزش این همه بازجوی بدین نامداران ایران بگوی ... فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
ناخوبیلغتنامه دهخداناخوبی . (حامص مرکب ) بدی . ناخوشی . (ناظم الاطباء). زشتی . تباهی . خوب نبودن . مقابل خوبی . رجوع به خوبی شود : به بخت تو آرام گیرد جهان شود جنگ و ناخوبی اندرنهان . فردوسی .زمانه به شمشیر او راست گشت غم و رنج و
پژوهش کردنلغتنامه دهخداپژوهش کردن . [ پ ِ / پ َ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پژوهیدن . جویا شدن . پی جوئی کردن . بازجوئی کردن . بازجستن . جستجو کردن . تفحص کردن . تجسس کردن . تحقیق کردن . کاویدن . استفسار. تتبع. تفقد. تفتیش : ز هر کشوری گرد ک
بازجستنلغتنامه دهخدابازجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تفحص نمودن : همان داده ٔ خویش را بازجست کمربند ایرانیان کرد سست . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ). || پژوهیدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). تجسس . (ترجمان القرآن ). جستن .
بازجویی کردنلغتنامه دهخدابازجویی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحقیق . تفتیش . تجسس . فحص . بازجست . پژوهش کردن . عملی ابتدائی که معمولاً از طرف مأمورین شهربانی یا ژاندارمری هنگام دستگیری متهم برای کشف حقیقت اتهام و تشکیل پرونده جهت فرستادن به محاکم دادگستری انجام میدهند.
بازجوییلغتنامه دهخدابازجویی . (حامص مرکب ) عمل بازجو. تفتیش . تجسس . تحقیق . فحص . بازجست . پژوهش . پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت : ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست .