باباسیدلغتنامه دهخداباباسید. [ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد نجاری معروف به باباشاه . رجوع به باباشاه شود.
بابشاذلغتنامه دهخدابابشاذ. (اِخ ) پدر احمدبن بابشاذ.(الاعلام زرکلی ج 1 ص 137). رجوع به ابن بابشاذ شود.
بابشاتواژهنامه آزادباب کوتاه شده بابک شات کوتاه شده مهشاد بابشات به معنی پیوند عاشقانه بابک و مهشاد باب + شات باب از کلمه بابک شات از کلمه شاد و در واقع از کلمه مهشاد بابشات به معنی پیوند عاشقانه بابک و مهشاد
ابن بابشاذلغتنامه دهخداابن بابشاذ. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالحسن طاهربن احمدبن بابشاذ. وفات 469 هَ .ق . از علمای نحو. اصلاً ایرانی از مردم دیلم . او در نحو امام عصر خویش بود. در مصر شهرت یافته و در دیوان انشای مصر رتبه و راتبه داشت و غلطهای نامه ها را اصلاح میکرد. درآ
braceدیکشنری انگلیسی به فارسیبند شلوار، تجدید و احیای روحیه، تحریک احساسات، اکولاد، پشت بند، بابست محکم کردن، محکم بستن، در مقابل فشار مقاومت کردن
شيالدیکشنری عربی به فارسیتحريک احساسات , تجديد و احياي روحيه , بند شلوار , خط ابرو , بابست محکم کردن , محکم بستن , درمقابل فشار مقاومت کردن , اتل
bracesدیکشنری انگلیسی به فارسیپرانتز، تجدید و احیای روحیه، بند شلوار، تحریک احساسات، اکولاد، پشت بند، بابست محکم کردن، محکم بستن، در مقابل فشار مقاومت کردن