اختبارلغتنامه دهخدااختبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). امتحان . (غیاث ). آزمایش . تجربت . ابتلاء. استخبار : هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . (ک
اختباردیکشنری عربی به فارسیشنوايي , قدرت استماع , استماع , ازمايش هنرپيشه , سامعه , امتحان , ازمايش کردن , چيز عجيب , مسخره کردن , شوخي , پرسش و ازمون , ازمون , ازمايش , امتحان کردن , محک , معيار , محک زدن , ازمودن کردن
اختبارفرهنگ فارسی معین(اِ ت ِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر گرفتن ، خبرجویی . 2 - (مص م .)آزمودن ، امتحان کردن .