اهتضاملغتنامه دهخدااهتضام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ستم کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیداد کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خشم گرفتن بر کسی . || چیزی از کسی بازشکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). از حق کسی کم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زو
احتداملغتنامه دهخدااحتدام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتداد حرارت . سخت گرم شدن . گرمای سخت : بسبب احتدام هواجر هوا بمعسکر چناشک تحویل کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مجدالدوله از احتدام ایّام فتنه واتّقاد شرر شرّ ملول شد (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || زبانه کشیدن آتش . افروخته
اِحْتِدامٌدیکشنری عربی به فارسیاوجگيري , تشديد , داغ شدن , ملتهب شدن , بالا گرفتن (جنگ , بحث و …) , شدّت گرفتن
اِحْتِدامُ المعارِکِدیکشنری عربی به فارسیشعله ور شدن درگيريها , تشديد درگيريها , بالا گرفتن جنگها , شدّت پيدا کردن جنگها (زد و خورد ها)
مهتضملغتنامه دهخدامهتضم . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) مظلوم و ستم رسیده . (آنندراج ). و رجوع به اهتضام شود.
بازشکستنلغتنامه دهخدابازشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره شکستن . شکستن استخوان را بعد از گرفتگی . هَیض . اهتیاض . || اهتضام ؛ چیزی از حق کسی بازشکستن . || اجتراع ؛ چوب از درخت باز شکستن . (منتهی الارب ). و رجوع به شکستن شود.
بیداد کردنلغتنامه دهخدابیداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ظلم و جفا کردن . بیعدالتی کردن . عدوان . حیف . قسوط. (ترجمان القرآن ). ظلم . اعتداء. تعدی ... اهتضام . تهضم . ضیم . (تاج المصادر بیهقی ) : پس این شداد منکر شد و کفر آورد و بیداد کرد و گفت من خدای تبارک و تع