اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و هم
احزانلغتنامه دهخدااحزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است ب
غمانلغتنامه دهخداغمان . [ غ َ ] (ص ) غمناک . (لطائف اللغات از غیاث اللغات و آنندراج ). مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِغم ، برخلاف قیاس ، نظیر: گناهان و سخنان و جز
فرجةلغتنامه دهخدافرجة. [ ف ُ / ف ِ / ف َ ج َ ] (ع اِمص ) رهایی از غم و اندوه . (منتهی الارب ). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری : هو لک فرجة؛ أی فرج . (اقرب الموارد). از تنگی و
ابوسلیمانلغتنامه دهخداابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) دارائی . عبدالرحمن بن احمدبن عطیّة العنسی الدارائی از مشاهیر مشایخ شام از طبقه ٔ اولی . وی از اهل دَرِیّا بود. شیخ فریدالدین ع
منازعلغتنامه دهخدامنازع . [ م ُ زِ ] (ع ص ) باکسی در چیزی واکوشنده . (غیاث ) (آنندراج ). خصومت کننده . کشنده کسی را برای خصومت و خصم . مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می کند. ستیهنده
نبایدلغتنامه دهخدانباید. [ ن َ ی َ ] (فعل مضارع ) نشاید. شایسته نیست : بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد، پسر را گفت نباید این سخن را با کسی در میان نهادن . (گلستان ).|| در بعضی
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح م
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززس
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در