ادهانلغتنامه دهخداادهان . [ اِ ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف باطن . (منتهی الارب ). مداهنه . (زوزنی ). مداهنت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن . || نفاق کردن . || پوشیدن . (آ
ادهانلغتنامه دهخداادهان . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) چرب شدن . || طلا کردن روغن بر خود. (منتهی الارب ). روغن مالیدن . خویشتن را بروغن چرب کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
اردهانلغتنامه دهخدااردهان . [ اَ دَ ] (اِخ ) آردهان . (قاموس الاعلام ترکی ). کرسی قضائی است در لواء جلدر، از ولایت ارزروم . موقع آن بر کنار نهر کور، بین 41 درجه و 20 دقیقه ٔ عرض ش
اندانلغتنامه دهخدااندان . [اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سده شهرستان اصفهان با 4372 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، تنباکو و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
اندجانلغتنامه دهخدااندجان . [ اَ دِ ] (اِخ ) [ = اندیجان ، اندگان ] شهری است در کنار دره ٔ فرغانه در شمال شرقی شهر فرغانه . (فرهنگ فارسی معین ، اعلام ). از آنجا چندتن شاعر برخاسته
اندجانیلغتنامه دهخدااندجانی . [ اَ دِ ] (اِخ ) میرزا محمدتقی پسر میرزا محمد مسعود، از شاعران فارسی گوی هند بود. از اوست :ای بسا سنگ که خوردیم چو مجنون بر سررایگان نیست که شایسته ٔ
اندرانلغتنامه دهخدااندران . [ اَ دَ ] (اِ) صمغ درختی است که صمغ طرتوث (ظ: طرثوث ) گویند در عربی اشق و اشج گویند. مفتح سده ٔ جگر و دافع سنگ مثانه و صلابت طحال و به وجع مفاصل و عرق
اندرانداختنلغتنامه دهخدااندرانداختن . [ اَ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) فروانداختن . به پایین پرت کردن . به زیر انداختن : اگرهمچنان پیل نر به ما رسیدی ناچار پیل ما را بزدی و بزرگ خللی بودی .
اندرانیلغتنامه دهخدااندرانی . [ اَ دَ ] (ع ص ) جراب اندرانی ، انبان سطبر. (منتهی الارب ). انبان ستبر. (ناظم الاطباء). || ملح اندرانی ، نمک شفاف سفید مانند بلور. نمک ترکی . (یادداشت
اندهمندلغتنامه دهخدااندهمند. [ اَ دُ م َ ] (ص مرکب ) اندوهمند. غمگین . با اندوه : کارهای اندهمند افتاد تا از طعام بازایستادند. (التفهیم ص 247).
اندهمندیلغتنامه دهخدااندهمندی . [ اَ دُ م َ ] (حامص مرکب ) اندوهمندی . غمگینی . و رجوع به اندوهمندی شود.
اندقانلغتنامه دهخدااندقان . [ اَ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسفراین شهرستان بجنورد با 647تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن بنشن ،پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
اندهناکیلغتنامه دهخدااندهناکی . [ اَ دُ ] (حامص مرکب ) اندوهناکی . غمگینی : دل دیوانگیم هست و سر بیباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی .سعدی .
اندفانلغتنامه دهخدااندفان . [ اِ دِ ] (ع مص ) پنهان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوشیده و پنهان شدن . (از اقرب الموارد). || انباشته شدن چاه و مانند آن . (