انجاجلغتنامه دهخداانجاج . [ اِن ْ ن ِ ] (اِ) حب انجاج ؛ حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است . (یادداشت مؤلف ).
انجازلغتنامه دهخداانجاز. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روا کردن حاجت . (غیاث اللغات ). روا کردن حاجت کسی را. (از آنندراج ). برآوردن حاجت کسی را. (ازاقرب الموارد): سلطان ایشان را با تحقیق امانی و انجاز مباغی و تشریفات گرانمایه پادشاهانه بازگردانید.(ترجمه ٔ تاریخ
انزازلغتنامه دهخداانزاز. [ اِ ] (ع مص ) سخت ودرشت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || زهابناک شدن زمین .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازهاب شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). آب زای شدن زمین به آبی که جاری نشود. (یادداشت مؤلف ).
انجازدیکشنری عربی به فارسیانجام , اجرا , اتمام , کمال , هنر , فضيلت , دست يابي , پيروزي , کار بزرگ , موفقيت , تکميل , اجراء
شاطللغتنامه دهخداشاطل . [ طِ ] (معرب ، اِ) شاتل . روشنک گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه . (منتهی الارب ). نام دارویی هندی است . (دزی ج 1 ص 716). التمیمی در المرشد آورده است که دارویی است هندی و آن بشکل و گردی و اندازه به کماه