امتحانلغتنامه دهخداامتحان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیازمودن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ). آزمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آزمایش کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) آزمایش . تجربه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آزمون . (فرهنگ فارسی معین ) <span c
امتهانلغتنامه دهخداامتهان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکار خدمت داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بادروزه داشتن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بکار گرفتن کسی یا چیزی را. || بخدمت داشته شدن . بکار گرفته شدن . || بذل کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ضعیف
امتحانفرهنگ فارسی عمید۱. آزمون؛ آزمایش.۲. سؤال کردن از دیگری بهصورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او.۳. آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن.
امتحانلغتنامه دهخداامتحان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیازمودن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ). آزمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آزمایش کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) آزمایش . تجربه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آزمون . (فرهنگ فارسی معین ) <span c
امتحانفرهنگ فارسی عمید۱. آزمون؛ آزمایش.۲. سؤال کردن از دیگری بهصورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او.۳. آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن.
جهان امتحانلغتنامه دهخداجهان امتحان . [ ج َ ن ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیای آزمایش . عالم مادی . (فرهنگ فارسی معین ).
سنگ امتحانلغتنامه دهخداسنگ امتحان . [ س َ گ ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ محک . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : مسی از زر بیالودی و می لایی چه سود اینجاکه آنگه ممتحن گردی که سنگ امتحان بینی . سنایی .این دل که در عیار و فانقد خال
امتحانلغتنامه دهخداامتحان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیازمودن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ). آزمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آزمایش کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) آزمایش . تجربه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آزمون . (فرهنگ فارسی معین ) <span c
امتحانفرهنگ فارسی عمید۱. آزمون؛ آزمایش.۲. سؤال کردن از دیگری بهصورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او.۳. آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن.