امام ابواسحاقلغتنامه دهخداامام ابواسحاق . [ اِ اَ اِ ] (اِخ ) عمربن عبداﷲ سبیعی . از اعیان تابعین است . رجوع به ابواسحاق سبیعی شود.
إِمَامٍفرهنگ واژگان قرآنپيشوا-راه اصلي(در جمله"إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ "يعني منزلگاه قوم لوط و قوم ايکه ، هر دو بر سر بزرگ راهي قرار داشت . مقصود از اين راه ، آن راهي است که مد
امامفرهنگ مترادف و متضاد۱. معصوم ۲. ولی ۳. پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب ۴. پیشنماز ≠ ماموم
سبیعلغتنامه دهخداسبیع. [ س َ] (اِخ ) ابواسحاق بن سبیعبن معاویةبن کبیربن مالک بن جشم بن حاشدبن جشم بن حیوان بن نوف بن همدان . (معجم البلدان ). کسی است که محله ٔ سبیع در کوفه بدو
قایمیلغتنامه دهخداقایمی . [ ی ِ ] (اِخ ) (قائمی ) عفیف . وی به کارهای نیکو و شنیدن حدیث رغبتی فراوان داشت . از خراسان به عنوان رسالت با امام ابواسحاق شیرازی خارج گردید و از ابوال
جزریلغتنامه دهخداجزری . [ ج َ زَ ] (اِخ ) عمربن محمد مکنی به ابوالقاسم . او راست : شرح مشکلات کتاب «المهذب فی الفروع » تألیف امام شیخ ابواسحاق ابراهیم بن محمد شیرازی فقیه شافعی
نظامیهلغتنامه دهخدانظامیه . [ ن ِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) نام مدارسی است که به امر خواجه نظام الملک وزیر دانشمند و مقتدر دولت سلجوقیان ، در قرن پنجم هجری قمری ، در ولایات مهم قلمرو
ابواسحاقلغتنامه دهخداابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن اسحاق المروزی خالدآبادی . فقیه شافعی ، امام عصر خویش ، شاگرد ابن سریج درفتوی و تدریس . و درب مروزی به بغداد منسوب