اشقیلغتنامه دهخدااشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی
آشتیگویش اصفهانی تکیه ای: âšti طاری: âšti طامه ای: âšti / solh طرقی: solh / âšti کشه ای: âšti نطنزی: âšti / solh
hardدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت، در مضیقه، دشوار، مشکل، سفت، شدید، سنگین، قوی، سخت گیر، زمخت، قسی، ژرف، نامطبوع، معضل، خسیس، پرصلابت، پینه خورده، فربه
نثارلغتنامه دهخدانثار. [ ن ِ ](اِخ ) محمدمهدی ، فرزند میرزا ابومحمد انصاری اشلقی گرمرودی آذربایجانی ، معروف به میرزا مهدی خان و متخلص به نثار. از شاعران متأخر و معاصران ناصرالد
کوچکلوکلغتنامه دهخداکوچکلوک . [ ] (اِخ ) کوچی خان . فرزند ارشد شیبک خان . از پادشاهان ازبک و معاصر صفویه بوده است . وی 28 سال پادشاهی کرد و بین او و شاه طهماسب اول پس از چند بار زد
پیرانلغتنامه دهخداپیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشید. وی فرزند هارون الرشید است و هنگام مرگ هارون به سل در قریه ٔ سناباد به ظاهر طوس حضور داشت و بر او نماز گزارد. (مجمل التواریخ ص 34
ابراهیم بن مرزبان سالاریلغتنامه دهخداابراهیم بن مرزبان سالاری . [ اِ م ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) در اوائل قرن چهارم هجری به آذربایجان امارت داشت . وی فرزند سالار مرزبان از امرای دیلم است . پس از وفات پدر