اشتابدیزکیلغتنامه دهخدااشتابدیزکی . [ اِ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به اشتابدیزه . (سمعانی ). رجوع به اشتابدیزه شود.
اشتابدیزهلغتنامه دهخدااشتابدیزه . [ اِ زَ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگی است از سمرقند. (انساب سمعانی ). محله ای است بزرگ به سمرقند متصل به باب دستان و گروهی از علما و دانشمندان بدان منسوبند
اشتاولغتنامه دهخدااشتاو. [ اِ / اُ ] (اِمص ) بمعنی اشتاب است که شتاب و تعجیل باشد، چه در فارسی با به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان ). و رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود.
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا
تنقیه کردنلغتنامه دهخداتنقیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک و پاکیزه و صاف کردن . (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیه ٔ تن می کند ازبهر جان . مولوی .رجوع به تنقی
اشنالغتنامه دهخدااشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (ش
ذماریلغتنامه دهخداذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحده
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اش
الغتنامه دهخداا. [ اُ ] (حرف ) همزه ٔمضمومه . در کلمات ذیل گاه همزه ٔ مضمومه حذف شود: ستخوان ، بجای استخوان : آنگه بیکی چرخشت اندر فکندْشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندْشان رگ
دیزهلغتنامه دهخدادیزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) رنگ و لون سیاه . (برهان ). || رنگی میان دو رنگ . رنگی غیرخالص . معرب آن دیزج است . (فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گر