سکنگبینلغتنامه دهخداسکنگبین . [ س ِ ک َ گ َ ](اِ مرکب ) (از: سک ، سرکه + انگبین ). رجوع کنید به سرکنگبین ، سکنجبین ، اسکنجبین . (مؤید الفضلاء). سرکه انگبین . (مؤید الفضلاء) (از ح
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن
خللغتنامه دهخداخل . [ خ َل ل ] (ع اِ) راه نافذ در ریگ و راه نافذ میان دو ریگ و یا در ریگ متراکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخُل
اسکنبیللغتنامه دهخدااسکنبیل . [ اِ کَم ْ ] (اِ) (در خوار) نام درختچه ایست فاقد برگ و در اطراف کویر و نقاط خشک و شوره زار روید. اسکنبول . اسکمبول . اسکمیل . بُتو. رِسو. فُغ. و از آن
سکنجبینلغتنامه دهخداسکنجبین . [ س ِ ک َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب سکنگبین و این مرکب است از سِک به معنی سرکه و از اَنگُبین به معنی شهد است و این ترکیب زمانه سابق است و فی زماننا بجای
سکنگبینفرهنگ انتشارات معین(س کَ گَ یا گُ) (اِمر.) = سکنجبین : شربتی که از سرکه و انگبین و شکر درست کنند.
اسکندلغتنامه دهخدااسکند. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (از سانسکریت اسکنده ) صنم اسکندبن مهادیو صبی راکب طاوس فی یده شکد، و هو کالسیف قاطع فی الجانبین و مقبضه فی وسطه علی هیئة دستج المهرا
سگنجبینلغتنامه دهخداسگنجبین . [ س َ گ َ ج َ ] (اِ مرکب ) سکنجبین . (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
سرک انگبینلغتنامه دهخداسرک انگبین . [ س ِ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) سکنجبین معرب آن است . (رشیدی ). سکنجبین . سکنگبین . رجوع به همین کلمات شود.
اسکنبوللغتنامه دهخدااسکنبول . [ اِ کَم ْ ] (اِ) نامی است که در بم و نرماشیر به اسکنبیل دهند. رجوع به اسکنبیل شود.
پنیرآبلغتنامه دهخداپنیرآب . [ پ َ ] (اِ مرکب ) ماءالجبن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن آبی است که از پنیر تر برمی آید: پس پنیرآب که بسکنجبین افتیمون کرده باشند بکار دارند. (ذخیره ٔ
اسکمبوللغتنامه دهخدااسکمبول . [ اِ ک َ ] (اِ) نام اسکمبیل است (در بم ). رجوع به اسکمبیل و اسکنبیل شود.
اسکمبیللغتنامه دهخدااسکمبیل . [ اِ ک َ ] (اِ) درختی است جنگلی . اسکنبول (در بم و نرماشیر). اسکبیل (در خوار). رجوع به اسکنبیل شود.
خبزالسمیدلغتنامه دهخداخبزالسمید. [ خ ُ ب ُ زُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) نانی است که در گرفتن سبوس مبالغه کرده باشند کثیرالغذاء ومشهور بنان میده است سریع الانحدار و مورث سنگ گرده و سده ٔ
خروالدیکلغتنامه دهخداخروالدیک . [ خ ِرْ وُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بپارسی سرگین خروس گویند. گرم و خشک است در اول . چون نیم مثقال از آن بده مثقال سکنجبین میل کنند بلغم غلیظ را به قی دفع