استنجاعلغتنامه دهخدااستنجاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گوارائی خواستن از: طعام یُسْتَنْجَعُ به (مجهولاً)؛ طعام که گوارائی خواهند از وی و فربه شوند. (منتهی الارب ).
استنجعدیکشنری عربی به فارسیجستجو كرد , دنبال كرد , جويا شد , خواست , درخواست كرد , درصدد برآمد , طلب كرد
استنجاءلغتنامه دهخدااستنجاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رستن . (منتهی الارب ). خلاصی . (اقرب الموارد). || از بیخ بریدن درخت . (منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی . یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای . تنبل . استطابة. (منتهی الارب ) (زوزنی
استنجافرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ، یا چیز دیگر.۲. [قدیمی] رها شدن؛ خلاص شدن.
استنجاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رهایی یافتن . 2 - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن .
مستنجحلغتنامه دهخدامستنجح . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) درخواست کننده از کسی که حاجتش را برآورده سازد. (اقرب الموارد). رجوع به استنجاح شود.
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.