هشتللغتنامه دهخداهشتل . [ هََ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که دارای 500 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول عمده اش برنج ، جو،حبوب و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
استللغتنامه دهخدااستل . [ اِ ت َ ] (اِ) شکسته ای از استخر. تالاب . آبگیر. برکه . استخر. (برهان ). ستخر. حوض . مخفف آن : ستل . (جهانگیری ).
استیللغتنامه دهخدااستیل . [ اِ ] (اِخ ) ریچارد. یکی ازادبای نامی انگلستان . مولد وی 1672 و وفات 1729 م . وی با گروهی از دوستان خویش رساله ها و روزنامه ها منتشر ساخته و با کمال جدیت به بیدار کردن افکار و احساسات عامه ٔ ملت انگل
استیللغتنامه دهخدااستیل . [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ستیلوس ، خنجر) سبک و طرز و اسلوب و شیوه ٔ تحریر و سبک صنعتگران از معمار و حجار و مجسمه ساز و نقاش و غیره .
ستللغتنامه دهخداستل . [ س َ ت َ ] (اِ) آب گیر و تالاب و استخر. (برهان ) (آنندراج ). آبگیر و آن را استل و ستخر و استخر نیز گویند. (از جهانگیری ).
استللغتنامه دهخدااستل . [ اِ ت َ ] (اِ) شکسته ای از استخر. تالاب . آبگیر. برکه . استخر. (برهان ). ستخر. حوض . مخفف آن : ستل . (جهانگیری ).
ژلیوتلغتنامه دهخداژلیوت . [ ژِ یُت ْ ] (اِخ ) پیر. نام خُنیاگر یعنی آوازه خوان فرانسوی . مولد لاسوب و وفات در اِستل (1713 - 1797 م .).
استللغتنامه دهخدااستل . [ اِ ت َ ] (اِ) شکسته ای از استخر. تالاب . آبگیر. برکه . استخر. (برهان ). ستخر. حوض . مخفف آن : ستل . (جهانگیری ).
استللغتنامه دهخدااستل . [ اِ ت َ ] (اِ) شکسته ای از استخر. تالاب . آبگیر. برکه . استخر. (برهان ). ستخر. حوض . مخفف آن : ستل . (جهانگیری ).
پاستلفرهنگ فارسی معین(تِ) [ فر از ایتالیایی . ] (اِ.) 1 - گچ رنگی ویژة طراحی . 2 - نوعی شیرینی شبیه راحت الحلقوم که سفت تر از آن و دارای طعم و اسانس میوه است .