استشردیکشنری عربی به فارسیهمفکري کردن , رايزني کردن , کنکاش کردن , مشورت کردن , مشورت خواستن از , مشورت
استیسارلغتنامه دهخدااستیسار. [ اِ ] (ع مص ) بأسیری گردن دادن . گردن نهادن به اسیری . خویشتن فرا اسیری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان داشتن . || آسان شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر.
استیشارلغتنامه دهخدااستیشار. [ اِ ] (ع مص ) دندان های خویش پاک کردن خواستن . || تیز و تنک کردن خواستن زن دندان را تا کم سن نماید. || دندانها پاک و نیکو کردن .
استشراءلغتنامه دهخدااستشراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خشمگین شدن . (منتهی الارب ). || حریص شدن . || بزرگ و دشوار شدن امور. (منتهی الارب ). || ستهیدن . (منتهی الارب ). بستهیدن ستور در رفتن و مرد در کار. (تاج المصادر بیهقی ).
استشرابلغتنامه دهخدااستشراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استشراب لون ؛ سخت شدن رنگ : استشرب لونه ؛ اشتدّ. (قطر المحیط). سیر شدن رنگ .
استشراطلغتنامه دهخدااستشراط. [اِ ت ِ ] (ع مص ) تباه و فاسد شدن چیزی بعد صلاح آن . یقال : استشرط المال ؛ ای فسد بعد صلاح . (منتهی الارب ).
استشرافلغتنامه دهخدااستشراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. (منتهی الارب ). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. (زوزنی ). دست بر ابرو نهادن نگریستن چیزی را. || چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب ). || پیش چشم کردن ستور و مال کسی را. || چ
استشراءلغتنامه دهخدااستشراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خشمگین شدن . (منتهی الارب ). || حریص شدن . || بزرگ و دشوار شدن امور. (منتهی الارب ). || ستهیدن . (منتهی الارب ). بستهیدن ستور در رفتن و مرد در کار. (تاج المصادر بیهقی ).
استشرابلغتنامه دهخدااستشراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استشراب لون ؛ سخت شدن رنگ : استشرب لونه ؛ اشتدّ. (قطر المحیط). سیر شدن رنگ .
استشراطلغتنامه دهخدااستشراط. [اِ ت ِ ] (ع مص ) تباه و فاسد شدن چیزی بعد صلاح آن . یقال : استشرط المال ؛ ای فسد بعد صلاح . (منتهی الارب ).
استشرافلغتنامه دهخدااستشراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. (منتهی الارب ). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. (زوزنی ). دست بر ابرو نهادن نگریستن چیزی را. || چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب ). || پیش چشم کردن ستور و مال کسی را. || چ