ارأفلغتنامه دهخداارأف . [ اَ ءَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رأفت . رؤف تر. مهربان تر: ارأف امتی بامتی ابوبکر. (حدیث ).
حرافلغتنامه دهخداحراف . [ ح َرْ را ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان . طلیق اللسان . فصیح . گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده .
حرافیلغتنامه دهخداحرافی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن عبداﷲبن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس . عارف و ادیب بود و در 1034 هَ . ق . درگذشت . او راست : تحفةالاخوان در احوال شیخ رضوان . (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl" dir="
ارافةلغتنامه دهخداارافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) با فراخی و ارزانی شدن (چنانکه زمین ). (منتهی الارب ). فراخ نعمت شدن زمین . (مؤید الفضلاء). || بزمین علفناک رسیدن . (منتهی الارب ). بزمین فراخ نعمت درشدن . (مؤید الفضلاء).