اخضردیکشنری عربی به فارسیسبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بي تجربه , رنگ سبز , (در جمع) سبزيجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل
اخضرلغتنامه دهخدااخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) (بحر... یا خلیج ...) از شعب پنجگانه ٔ بحرالهند. رجوع به حبط ج 2 ص 409 و413 شود. دریای اخضر که اقیانوس مشرقی گفتیم و حد او آنک معلومست از
اخضرلغتنامه دهخدااخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) منزلی است قرب تبوک ، بین آن و وادی القری ، پیامبر (ص ) آنگاه که به تبوک میرفت نزول فرمود و بدانجا مسجدی بوده است مصلی نبی (ص ). (معجم ال
اخضرلغتنامه دهخدااخضر. [ اَ ض َ ] (ع ص ) سبز. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) : الذی جعل لکم من الشجر الأخضر ناراً. (قرآن 80/36).باطل کند شبهای او تابنده روز انورش ناچیز گردد پی