کج بینیلغتنامه دهخداکج بینی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بین . احولی و لوچی . (ناظم الاطباء). دوبینی . چپی . لوشی . || (ص مرکب ). که بینی کج دارد. (یادداشت مؤلف ).
کلیکیلغتنامه دهخداکلیکی . [ ک َ ] (ص ) کاج و احول را گویند هر چند می بایست که به معنی احولی باشد چه کلیک به معنی احول است ، لیکن همه جا به معنی لوچ و احول آمده است و این هم درست
squintدیکشنری انگلیسی به فارسیکج شدن، دوبینی، لوچی، احولی، نگاه با چشم نیمباز، خوی، چپ نگاه کردن، لوچ بودن، لوچ، چپ، چپ چشم
اطماطلغتنامه دهخدااطماط. [ اَ ] (ع اِ) قسمی از جوز هندی و بندق هندی . (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتَّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را بب
افزون بینلغتنامه دهخداافزون بین . [ اَ ] (نف مرکب ) افزون بیننده . آنکه هر چیز بیش بیند. کسی که همه چیزها را دو برابر بیند : گفت استاد آن دو شیشه نیست رواحولی بگذار و افزون بین مشو.م
کج چشمیلغتنامه دهخداکج چشمی . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت کج چشم . کج بینی . لوچی . احولی . (ناظم الاطباء). دوبینی .
کژبینیلغتنامه دهخداکژبینی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت کژبین . دوبینی . احولی . (فرهنگ فارسی معین ). لوچی . کژچشمی . کج بینی . || بدخواهی . نابکاری . (فرهنگ فارسی معین ). رجو
لوچیلغتنامه دهخدالوچی . (حامص ) حالت و چگونگی لوچ . کژچشمی . دوبینی . احولی . حَوَل . چپی . دوبینندگی . کلاژکی . کج بینی . لوشی .
بندق هندیلغتنامه دهخدابندق هندی . [ ب ُ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته . (الفاظ الادویه ). رته است و آن دانه هایی است بقدر فندق و پوست صیقلی و صلب و بادقت و شفاف و تیره رنگ
چپیلغتنامه دهخداچپی .[ چ َ ] (ص نسبی ) چپ . چپه . چپ دست . چپه دست . آنکه با دست چپ کار کند : و عمر اعسر یسر بود، خالدار او را اعسر خواندی و یسر نگفتی و نیز تصغیر کردی ، چون نا
حوللغتنامه دهخداحول . [ ح َ وَ ] (ع اِ) حایل میان دو چیز. (منتهی الارب ). || (مص ) احول شدن چشم . (منتهی الارب ). کج بین شدن . (غیاث ). لوچ شدن . دوبین شدن . || بودن سپیدی در د
دوساندنلغتنامه دهخدادوساندن . [ دَ ] (مص ) دوسانیدن . چسباندن . چسبانیدن . چفسانیدن : به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. (از لغت فرس اسدی ). به روغن یا سمین بسرشندو
کاژلغتنامه دهخداکاژ. (ص ) لوچ و احول . کاج . کج بین . کژبین . دوبین . (ناظم الاطباء) : به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ. معروفی .ای تیغ زبان آخته بر ق
برون آوردنلغتنامه دهخدابرون آوردن . [ ب ِ / ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آوردن . خارج کردن . ظاهر کردن : چیست از گفتار خوش بهتر که اومار را آرد برون از آشیان . خفاف .چند بُوی چند ندیم
کورلغتنامه دهخداکور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فار
احوللغتنامه دهخدااحول . [ اَ وَ ] (ع ص ) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول . کژچشم . (زوزنی ) (السامی ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). کج چشم . کژ. کاژ. کاج . کوچ . کلک . کلیک . کلیک
نادانلغتنامه دهخدانادان . (نف مرکب ) جاهل . ضد دانا. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جاهل . بی علم . بی وقوف .بی عقل . احمق . گول . بی دانش . (ناظم الاطباء). بی دانش . که لفظ دیگرش جاهل اس
سرزنشلغتنامه دهخداسرزنش . [ س َ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) نکوهش و ملامت . (آنندراج ). توبیخ . سرکوفت . سراکوفت . بیغاره . نکوهش : نه بیغاره دیدند بر بدکنش نه درویش را ایچ سوسرزنش . ا