آبزدهلغتنامه دهخداآبزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آب برافشانده . مرشوش . مرشوشه : درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده .حافظ.
الفبافرهنگ فارسی عمیدمجموعۀ حروفی که در یک زبان برای نوشتن استفاده میشود.⟨ الفبای ابتثی: الفبایی به ترتیب معمولی (ا، ب، ت، ث).⟨ الفبای ابجدی: الفبای به ترتیب حروف ابجد.
هجائیلغتنامه دهخداهجائی . [ هَِ ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به هجاء (هجا). رجوع به این کلمه شود. ابجدی . الفبایی .- حروف هجائی . رجوع به «حروف هجا» ذیل کلمه ٔ هِجا شود.|| تعریض آمیز. هجوآمیز.
صعفضلغتنامه دهخداصعفض . [ ص َ ف َ ] (اِ) از کلمات تذکاریه ٔ ابجدی نزد مسلمین مغرب زمین بجای سعفص متداول . رجوع به ذیل برهان قاطع چ دکتر معین ج 1 ص 77 شود.