چاورشلغتنامه دهخداچاورش . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 23 هزارگزی جنوب باختر ارومیه و 3 هزارگزی شمال ارابه روزیوه به ارومیه واقع شده . دره ای است سردسیر و سالم که <span class="hl" dir
اویرشلغتنامه دهخدااویرش . [ اَ رَ ] (اِ) بر وزن پریوش بلغت ژند و پاژند مقداری از گناهان . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
گاورشلغتنامه دهخداگاورش . [ وْ رُ ] (اِخ ) قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو، وی یکی از ولگردان پاریس و حاضرجواب ، بذله گو و شوخ و در عین حال شجاع و سخی است . نام وی در زبان فرانسه معروف است .
گاوریشلغتنامه دهخداگاوریش . (ص مرکب ) بی عقل و احمق و ابله و خام طمع. (برهان ) (غیاث ). مسخره . (غیاث ). ریش گاو : از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد. سنایی .نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت طبع صاحب ک
خراج آورلغتنامه دهخداخراج آور. [ خ َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه خراج رساند. (از آنندراج ). آنکه خراج برای حاکم برد. خراج دهنده . خراجگزار : خراج آورش حاکم روم و ری خراجش فرستاد کسری و کی .نظامی .
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
ستوه آوردنلغتنامه دهخداستوه آوردن . [ س ُ وَدَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . زبون ساختن : سواران جنگی بر او بر گمارستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی .مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه ٔ تاری
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن َه ْ ] (هندی ، اِ) آهک باشد. (فرهنگ سروری ). مأخوذ از هندی ، آهک زنده . (ناظم الاطباء) : سرخی رویش ز سرخه منکرش چونه و فوفل شده رنگ آورش . خسرو (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ).ودر نسخه ٔ حسین وفائی به معن
تنگ آوردنلغتنامه دهخداتنگ آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به ستوه آوردن . زله کردن . ستوه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت گرفتن . در مضیقه گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : از آن گر بگردیم و جنگ آوریم جهان بر دل خویش تنگ آوریم . فردوسی .</p
همآورشco-locationواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بهبود روابط کاری و افزایش بهرهوری و ارتباطات ازطریق کنار هم قرار دادن گروه پروژه در یک مکان کاری