آرمشلغتنامه دهخداآرمش . [ رَ م ِ ] (اِمص ) آرام . آرامش . اَون : راه را هر کسی نمی شایدپیر جوهرشناس می بایدتا ز خورشید پرورش یابددر دل خلق آرمش یابد (کذا). شیخ آذری .- آرمش دادن ؛ آرام بخشیدن .-
هرمزلغتنامه دهخداهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِ) نام روز اول است از هر ماه شمسی و نیک است در این روز سفر کردن و جامه ٔ نو پوشیدن و نشاید وام دادن . (برهان ). از نظر ریشه با اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد یکی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : سر سال
هرمزلغتنامه دهخداهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن یزدجرد. رجوع به هرمز سوم و نیز رجوع به ساسانیان شود.
آموزش آرمشrelaxation trainingواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری انواع فرایندهای رفتاری برای دستیابی به هماهنگی و تعادل ذهنی و بدنی
آرَمش پیشروندهprogressive relaxationواژههای مصوب فرهنگستانمهارتی که بهکمک آن فرد با آگاه شدن از تنشهای ماهیچهای خود هربار به آرمش یگ گروه از ماهیچهها میپردازد تا سرانجام آرمش کل بدن حاصل شود
ارمشلغتنامه دهخداارمش . [ ] (اِخ ) (رودخانه ٔ...) در بلوک رامهرمز، آبش شیرین و گواراست . آب چشمه ٔ تنک سروک و چشمه ٔ امام زاده بابا احمد بهم پیوسته رودخانه ٔ ارمش گردد.
آموزش آرمشrelaxation trainingواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری انواع فرایندهای رفتاری برای دستیابی به هماهنگی و تعادل ذهنی و بدنی