مؤثملغتنامه دهخدامؤثم . [م ُءْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اثام . در گناه افکننده . (آنندراج ). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به اثام
يَلْقَفرهنگ واژگان قرآنروبرو شود - ملاقات کند- برسد - پیش روی خود می بیند(عبارت "يَلْقَ أَثَاماً" یعنی : به كيفر سختى برسد. جزمش به دليل جواب واقع شدن براي جمله ي قبلي است)
شبدعلغتنامه دهخداشبدع . [ ش ِ دِ ] (ع اِ) زبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در حدیث آمده است : من عَض علی شبدعه سلم من الآثام ؛ آنکه دندان بر زبان گذارد از گناهان در ام
مولغتنامه دهخدامو. (معرب ، اِ ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان که آن را شوید بری نیز گویند و دارای خواص زیادکننده شیر و قاعده آور است و مدر نیز می باشد. اثامیطیقون . رازیانه ٔ بیا
اقترافلغتنامه دهخدااقتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ورزیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). || گناه آوردن . (منتهی الارب )
ام الخبائثلغتنامه دهخداام الخبائث . [ اُم ْ مُل ْ خ َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) می . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). می وشراب . (ناظم الاطباء). شراب . (آنندراج ) : لیک با ام الخبائث چون طلاق
حبیةلغتنامه دهخداحبیة. [ ح ُب ْ بی ی َ ] (اِخ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفه ٔ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجه ٔ محبت رسد تکلیفات
اثملغتنامه دهخدااثم . [ اِ ] (ع اِ) گناه . ذنب . وزر. بزه . جناح . معصیت . جرم . خطا. عصیان . ناشایست . || می . باده . (منتهی الارب ). || قمار. || کاری که کردن آن ناروا باشد. (
کتانیلغتنامه دهخداکتانی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن جعفر و او پسر جفعر الادریسی الکتانی متوفی بسال 45 هَ . ق . است . از اوست : 1 - الازهار العاطرة الانفاس بذکر بعض محاسن قطب المغرب و
شکنجهلغتنامه دهخداشکنجه . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج . هروانه . عقوبت . تعذیب . سیاست . کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب . (غیاث ) (منتهی الارب ). در اصل شکستن و پیچ
طهرةلغتنامه دهخداطهرة. [ طُ رَ ] (ع اِمص ) پاکی . پاکیزگی . اسم است مر طهارت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طهارت : مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند، و آن را زبد
بلیغلغتنامه دهخدابلیغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان . (غیاث ) (آنندراج ). فصیح که ک
ارسلانشاهلغتنامه دهخداارسلانشاه . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن طغرل بن محمدبن ملکشاه ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به قسیم امیرالمؤمنین و رکن الدین . (راحةالصدور). یا معزالدنیا و الدین . (مجم
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) حقی مولی مکنی به ابی الفداء. یکی از عرفای طریقت خلوتیه است . وی از مسقط رأس خود آیدوس بقسطنطنیه آمد و در اسکدار در جامع شریف احمدیه مدت
اجراملغتنامه دهخدااجرام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جِرْم . تن ها. اجسام (و اکثر استعمال اجرام در لطیف است و اجسام درکثیف ) : چون از وصول او خبر یافتند شادمان گشتند و حیاتی تازه و عیشی ن
اصحاب رسلغتنامه دهخدااصحاب رس . [ اَ ب ِ رَس س ] (اِخ ) ابوالفتوح آرد: رَس ّ در لغت هر چیزی باشد کنده چون چاه و گور و معدن و جمع او رساس بود. قال سبقت الی فرط باهل سایله یحفرن الرسا
قطب الدین راوندیلغتنامه دهخداقطب الدین راوندی . [ ق ُ بُدْ دی ن ِ وَ ] (اِخ ) سعیدبن هبةاﷲبن حسن ، مکنی به ابومحسن یا ابوالحسین . از علماء و محدثان و مفسران بزرگ شیعه است . وی از شیخ طبرسی