معنی گشت زنی | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری ۲. پاسبانی ۳. تبدیل، تغییر ۴. تفحص، جستجو

۱. اغماض، بخشایش، بخشودن، چشمپوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطیگری ۲. سپری، گذر

۱. پرسهزدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش ۲. تبدیلشدن، شدن، گردیدن

پاسبان، قراول، کشیک، نگهبان

۱. بارورسازی ۲. جفتجو، فحل، نرخواه

تفرج، راهپیمایی، سیر، گردش، گشت

تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری

پیکنیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گلگشت، مشغولیت، گشتوگذار، سیروسیاحت، هواخوری

۱. چرخیدن، چرخ زدن ۲. گشت زدن، پلکیدن، پرسه زدن

۱. پرسه، پیکنیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری ۲. جولان، حرکت، دور، دوران، سیر ۳. تغییر، دگرگونی