مخفیدیکشنری فارسی به انگلیسیconfidential, covert, dark, hidden, occult, secret, slinky, snug, stealthy, subterranean, surreptitious, undercover, underground
loadدیکشنری انگلیسی به فارسیبار، محموله، بار الکتریکی، کوله بار، مسئوليت، عملکرد ماشین یا دستگاه، بار کردن، بار زدن، پر کردن، گرانبار کردن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن
disguisesدیکشنری انگلیسی به فارسیمخفی می شود، لباس مبدل، تغییر قیافه، پنهان کردن، تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن