گو
لغتنامه دهخدا
گو. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از ملازمان خسرو پرویز (ولف ) :
به گستهم گفت این «گو» بی خرد
نباید که با داوری می خورد.
|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف ) :
پدر چون بدید آن جهاندار نو
بفرمود تا نام کردند گو.
به گستهم گفت این «گو» بی خرد
نباید که با داوری می خورد.
|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف ) :
پدر چون بدید آن جهاندار نو
بفرمود تا نام کردند گو.