ترجمه مقاله

گذاره کردن

لغت‌نامه دهخدا

گذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن :
بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم به مژگان کرده ست پاره پاره .

دقیقی .


بیابان چگونه گذاره کنم
ابا جنگجویان چه چاره کنم .

فردوسی .


خدنگش به سندان گذاره کند
به نیرو که از جایگه برکند.

فردوسی .


اگر نیزه بر کوه روئین زنم
گذاره کند زآنکه روئین تنم .

فردوسی .


بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گذاره کرد به توفیق خالق اکبر.

فرخی .


گذاره کرده بیابانهای بی فرجام
سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.

فرخی .


سنان چه باید بر نیزه ٔ کسی که ز پیل
همی گذاره کند تیرهای بی پیکان .

فرخی .


جیحون گذاره کردی سیحون کنی گذاره
زآن سو مدار کردی زین سو کنی مداره .

منوچهری .


منفذهای باریک که طعام آنجا گذاره نتواند کرد تا آب وی را تنک نگرداند. (الابنیه فی حقایق الادویه ). و همچنین می آمدند تا به جیحون گذاره کردند و به آموی آمدند و امیرک بیهقی آنجا ببود. (تاریخ بیهقی ). و چون ما از آب گذاره کردیم واجب چنان کردی و بخرد نزدیک بودی که .... رسولی فرستادی و عذر خواستی . (تاریخ بیهقی ). ترکمانان براثر آنجا آمده بودند و به حیلتها آب برکرد را گذاره کردم ، امیر را یافتم سوی مرو رفته . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 626). اگر عیاذ باﷲ خبر مرگ من به علی تگین رسید شما جیحون گذاره نکرده باشید، شما این و لشکر آن بینید که در عمر ندیده باشید. (تاریخ بیهقی ). گرگانیان بنه را با پسر منوچهر گذاره کردند از شهر ناتل و بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده . (تاریخ بیهقی ). چون بادیه گذاره کردیم و به احرام گاه رسیدیم ، خضر علیه السلام به ما رسید. سلام کردیم و او سلام را جواب داد. شاد شدیم . (تذکرة الاولیاء عطار). عبر الوادی ؛ رود گذاره کرد. (یواقیت العلوم ). || عبور دادن :
ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی
که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب .

مسعودسعد.


|| سوراخ کردن : یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).
ترجمه مقاله